loading...
ساعت شنی زندگی

narges بازدید : 15 سه شنبه 07 آذر 1391 نظرات (4)

 

 

… بی تو


دیگه زندگیم داره ته میکشه...

از دلم پیاده شو ...آخرشه

نه بمون...

شاید بازم جون بگیرم

نه برو...

می خوام که راحت بمیرم

نه بشین...

که سر رو شونت بذارم

نه پاشو...

که دیگه دوست ندارم...

نه...نه...نه بیا

بیا و دستامو بگیر

عشق من

بیا تو هم با من بمیر

 

 

بارون نبار...

 

بارون نبار که از صدات دوباره گریه ام می گیره

آخرشم یه روز دلم از غم و ماتم می میره

بارون نبار که سر نوشت هیچ وقت به کام ما نبود

از روزگار خسته شدم مگه گناه من چی بود

بارون نبار که نمی خوام خاطره هاش یادم بیاد

یاد همون روزی که گفت دیگه سراغم نمی آد

با من نیومد که از این شهر و دیار سفر کنیم

با هم بریم به شهر عشق خستگی ها رو در کنیم

بارون نبار دلم گرفت بذار که آروم بگیرم

کاری به من نداشته باش بذار که تنها بمیرم

بارون نبار دلواپسی عادت هر روز منه

داغ دلو تازه نکن نذار که این جور بشکنه

بارون نبار بارون نبار از روزگار خسته شدم

بارون نبار بارون نبار از انتظار خسته شدم

 

 

 

اما عشق چیست؟

 

...

عشق گوجه نیست که بهش نمک بزنی.....

دختر همسایه نیست که بهش چشمک یزنی.....

غذا نیست که بهش ناخنک بزنی.....

رفیق نیست که بهش کلک بزنی.....

یادت باشه که عشق مقدسه ......

باید  صادق باشی تا عشق واقعی رو با تمام وجودت در یابی

 

....

 

عشق....

شب عروسيه،آخر شبه،خيلي سر و صدا هست.مي گن عروس رفته تو اتاق

لباسهاشو عوض كنه هرچي منتظر شدن بر نگشته،در را هم قفل كرده.داماد

سراسيمه پشت درراه ميره ،از نگراني وناراحتي ديوونه مي شه.مامان باباي

دختره پشت در داد مي زنند:مريم،دخترم در رو باز كن.مريم جان سالمي؟؟؟

آخرش داماد طاقت نمياره و با هر مصيبتي شده درروميشكنه و ميرن تو.مريم

ناز مامان بابا مثل يه عروسك زيبا كف اتاق خوابيده.لباس قشنگ عروسيش با

خون يكي شده،ولي رو لباش خنده!همه مات و مبهوت دارن به اين صحنه نگاه

مي كنن.كناردست مريم يه كاغذ هست،يه كاغذي كه با خون يكي شده.باباي

مريم ميره جلو،هنوزم چيزي رو كه مي بينه باورنمي كنه،با دستايي لرزون

كاغذ روبرميداره،بازش مي كنه وميخونه:سلام عزيزم.دارم برات نامه

مينويسم.آخرين نامه ي زندگيمو.كاش منوتوولباس عروسي مي ديدي.مگه

نه اينكه هميشه آرزوت همين بود!؟ علي جان دارم ميرم.دارم ميرم كه بدوني

تا آخرش روحرفام ايستادم.مي بيني علي بازم تونستم باهات حرف بزنم.ديدي

بهت گفتم بازم باهم حرف ميزنيم.ولي كاش من حرفاي توراميشنيدم.دارم ميرم

چون قسم خوردم،تو هم خوردي يادته!؟ گفتم يا تو يا مرگ،تو هم گفتي،يادته!؟

علي تو اينجا نيستي،من تو لباس عروسم ولي تو كجايي!؟ داماد قلبم تويي،چرا

كنارم نميايي!؟كاش بودي مي ديدي مريمت چطوري داره لباس عروسيشو

با خون رگش رنگ مي كنه.كاش بودي و مي ديدي مريمت داره ميره كه بهت

ثابت کنه دوستت داشت .حالا كه چشمام دارن سياهي ميرند،حالا كه همه بدنم

داره مي لرزه،همه زندگيم مثل يه سريال از جلوي چشمام ميگذره.روزي كه

نگاهم تو نگاهت گره خورد،يادته!؟روزي كه دلامون لرزيد،يادته!؟روزاي

خوب عاشقيمون،يادته!؟نقشه هاي آيندمون،يادته؟علي من يادمه،يادمه چطور

بزرگترهامون،همونهايي كه همه زندگيشون بوديم پا روي قلب هردومون

گذاشتند.يادمه روزي كه بابات ازخونه پرتت كرد بيرون كه اگه دوسش داري

تنهابروسراغش.يادمه روزي كه بابام خوابوند زيرگوشت كه ديگه حق نداري

اسمشو بياري.يادته اون روزچقدرگريه كردم،تو اشكامو پاك كردي وگفتي

گريه مي كني چشمات قشنگترميشه!ميگفتي كه من بخندم.علي حالا بيا ببين

چشمام به اندازه كافي قشنگ شده يا بازم گريه كنم.هنوز يادمه بابات فرستادت

شهر غريب كه چشمات تو چشماي من نيفته ولي نمي دونست عشق تو،تو قلب

منه نه تو چشمام.روزي كه بابام ما رو از شهر و ديار آواره كرد چون من دل

به عشقي داده بودم كه دستاش خالي بود كه واسه آينده ام پول نداشت ولي

نميدونست آرزوهاي من تو نگاه تو بود نه توودستات.دارم به قولم عمل ميكنم.

هنوزم روحرفم هستم يا تو يا مرگ.پاموازاين اتاق بزارم بيرون ديگه مال تو

نيستم ديگه تو رو ندارم.نمي تونم ببينم به جاي دستهاي گرم تو،دستاي يخ زده ي

غريبه اي تودستام باشه.همين جا تمومش ميكنم.واسه مردن ديگه ازبابام اجازه

نمي خوام.واي علي كاش بودي مي ديدي رنگ قرمز خون با رنگ سفيد لباس

عروس چقدر بهم ميان!عزيزم ديگه ناي نوشتن ندارم.دلم برات خيلي تنگ شده.

مي خوام ببينمت.دستم مي لرزه.طرح چشمات پيشه رومه.دستمو بگير.منم

باهات ميام پدر مريم نامه تو دستشه،كمرش شكست،بالاي سر جنازه ي دختر

قشنگش ايستاده و گريه مي كنه.سرشو برگردوند كه به جمعيت بهت زده و

داغدار پشت سرش بگه چه خاكي تو سرش شده كه توي چهارچوب در يه

قامت آشنا مي بينه.آره پدر علي بود،اونم يه نامه تو دستشه،چشماش قرمزه،

صورتش با اشك يكي شده بود.نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد،نگاهي كه

خيلي حرفا توش بود.هر دو سكوت كردند و به هم نگاه كردند،سكوتي كه

فرياد دردهاشون بود.پدر علي هم اومده بود نامه ي پسرشو برسونه بدست

مريم،اومده بود كه بگه:پسرش به قولش عمل كرده ولي دير رسيده بود.حالا

همه چيز تمام شده بود و كتاب عشق علي و مريم بسته شده.حالا ديگه دو تا

قلب نادم و پشيمون دو پدر مونده و اشكاي سرد دو مادر و يه دل داغ ديده

از يه داماد نگون بخت!مابقي هرچي مونده گذره زمانه و آينده و باز هم

اشتباهاتي كه فرصتي واسه جبران پيدا نمي كنند . . .

 

******

 


چقدرســـــــخته هــــــــمه روخط بزنى تابه یه نــــــــفربرسى! غافــــــل

ازایــــــنکه تو لیـــــست اون; اولــــــین كســــــــی باشی كه خطـــــــــ

خوردی!شایدم اصلا تو لیـــستش نبودی!!

 

*****

 

چه جوری میشه فرامووشش کرد وقتی اسمش پسورد گوشیته ؟!

 


همه گفتن:عشقت داره بهت خیانت می کنه

گفتم:می دونم


گفتن:این یعنی دوستت نداره ها


گفتم:می دونم


گفتن:احمق یه روز میذاره میره تنها میشی


گفتم:می دونم


گفتند: پس چرا ولش نمیکنی؟


گفتم:این تنها چیزیه که نمیدونم


 

 

حلالت میکنم اما....

 

 حلالت میكنم اما هنوزم از تو دلگیرم

تو میخندی و من آروم تو دست گریه میمیرم

حلالت میكنم اما نباید از خودم رد شم

تو گم میشی و من اینجا

تو رو با گریه می بخشم

تقاصه آرزوهامو كجای قصه پس دادی

كه از اوج پریدن ها به خاك گریه افتادی

كجای قصه پرواز چراغ راه رو گم كردم

كه باید اینهمه تنها به سوی خونه برگردم

حلالت میكنم اما به دیروز تو زنجیرم

تو رو گم میكنم وقتی تو دست گریه میمیرم

حلالت میكنم اما نمیتونم كه برگردم

تمومه آرزوهامو تو دنیای تو گم كردم

من از روزایی میترسم كه پشت مرز تقدیرن

از اینكه حتی فرداهام تو دستای تو میمیرن

حلالت میكنم اما هنوزم از تو دلگیرم..

 

****

 

 کاش همانطور که از شکستن تکه ای شیشه بر میگردی و نگاهش میکنی وقتی

دل مرا شکستی ، یکبار بر میگشتی فقط نیم نگاهی میکردی

 

 



نخ داخل شمع از شمع پرسید:چرا وقتی من میسوزم تو هم آب میشی؟شمع گفت

مگه میشه کسی که تو قلبمه بسوزه و من اشک نریزم؟


همیشه فکرکن که توی یک دنیای شیشه ای زندگی می کنی پس مراقب باش به

طرف کسی سنگ پرت نکنی چون اول دنیای خودته که می شکنه.





آشق را از این به بعد این گونه بنویسید چون همیشه رش کلاه میرود!

 

 يكى از استادان رشته ى فلسفه ، در يكى از دانشگا هها وارد كلاس درس مى شود و به دانشجويان مي گويد مي خواهد از آنها امتحان بگيرد ، بعدش صندلى اش را بلند مي كند و مي گذارد روى ميزش ، و مي رود پاى تخته سياه ، و روى تابلو ، چنين مى نويسد : ثابت كنيد كه اصلا اين " صندلى " وجود ندارد ! دانشجويان ، مات و منگ و مبهوت ، هر چه به مغز شان فشار مي آورند و هر چه فرضيه ها و فرمول هاى فلسفى و رياضى را زير و بالا مي كنند ، نمى توانند از اين امتحان سر بلند بيرون آيند . تنها يك دانشجو ، با دو كلمه ، پاسخ استاد را مي دهد . او روى ورقه اش مي نويسد : كدام صندلى ؟؟ 

 

 

من مانده ام و یک برگه سفید!!!
یک دنیا حرف نا گفتنی!!!
و یک بغل تنهایی و دلتنگی...
درد دل من در این کاغذ کوچک جا نمی شود!!!
در این سکوت بغض آلود
قطره کوچکی هوس سرسره بازی می کند!
و برگ سفیدم
عاشقانه قطره را به آغوش می کشد!
عشق تو نوشتنی نیست...
در برگه ام , کنار آن قطره
یک قلب کوچک می کشم !
و , وقت تمام است!!!
برگه ها بالا...





وقتی پرنده ای زنده است مورچه ها را می خورد
وقتی می میرد مورچه ها او را می خورند
یک درخت میلیون ها چوب کبریت را می سازد
اما وقتی زمانش برسد فقط یک چوب کبریت برای سوزاندن میلیو نها درخت کافی است
زمانه و شرایط در هر موقعی می تواند تغییر کند
در زندگی هیچ کس را تحقیر و آزار نکنید
شاید امروز قدرتمند باشید اما یادتان باشد
زمان از شما قدرتمندتر است
پس خوب باشیم و خوبی کنیم که دنیا جز خوبی را بر نمی تابد

 

 

 

*********

نور دلیل تاریکی بود و سکوت دلیل خلوت، تنها عشق بی دلیل بود که تو دلیل آن شدی

عشق کنار هم ایستادن زیر باران نیست...!!! عشق این است که یکی برای دیگری چتر شود و دیگری هرگز نفهمد چرا خیس نشد

بوسه بر عکست زنم ترسم که قابش بشکند.قاب عکس توست اما شیشه ی عمرمن است بوسه بر مویت زنم ترسم که تارش بشکند.تارموی توست اما ریشه ی عمر من است

فکر می کردیم عاشقی هم بچگیست ... اما حیف این تازه اول یک زندگیست
زندگی چیزیست شبیه یک حباب ... عشق آبادیه زیبایی در سراب
فاصله با آرزو های ما چه کرد ... کاش می شد در عاشقی هم توبه کرد !!!

یه سنگ کافیست برای شکستن یه شیشه! یه جمله کافیست برای شکستن یه قلب! یه ثانیه کافیست برای عاشق شدن! یه دوست مثل تو کافیست برای تمام زندگی

اگه یک روز فکر کردی نبودن یه کسی بهتر از بودنش چشمات و ببند و اون لحظه ای که اون کنارت نباشه و به خاطر بیار اگه چشمات خیس شد بدون داری به خودت دروغ میگی و هنوز دوستش داری


ویلیام شکسپیر میگه : زمانی که فکر می کنی تو 7 تا آسمون 1 ستاره هم نداری یکی یه گوشه دنیا هست که واسه دیدنت لحظه شماری می کنه...
به دریا شکوه بردم از شب دشت، وز این عمری که تلخ تلخ بگذشت، به هر موجی که می گفتم غم خویش؛ سری میزد به سنگ و باز می گشت .!

.پازل دل یکی رو بهم ریختن هنر نیست ..... هر وقت با تیکه های شکسته ی دل یک نفر یک پازل دل جدید براش ساختی هنر کردی

من غروب عشق خود را در نگاهت دیده ام.... من بنای ارزو ها را زهم پاشیده ام.... آنچه باید من بفهمم این زمان فهمیده ام.... در دل خود من به عشق پوچ تو خندیده ام

فقط کسی معنی دل تنگی را درک می کند که طعم وابستگی را چشیده باشد پس هیچوقت به کسی وابسته نشو که سر انجام آن وابستگی دلتنگیست


خداوند به سه طریق به دعاها جواب می دهد:
او می گوید آری و آنچه می خواهی به تو می دهد.
او میگوید نه و چیز بهتری به تو می دهد.
او می گوید صبر کن و بهترین را به تو می دهد

در اندرون همه ما خزانه‌ای بیکران از عشق و شادمانی و نعمت هست که می‌تواند آنچه را که در آرزوی آنیم، برایمان فراهم کند


دوست خوب داشتن بهتر از تنهایی و تنهایی بهتر از با هر کس بودن است



ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط mina در تاریخ 1391/11/22 و 9:31 دقیقه ارسال شده است

شکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلک

این نظر توسط امین در تاریخ 1391/09/07 و 21:36 دقیقه ارسال شده است

نظر میدم که دلت نشکنه...
اینا چیه؟!!!!!شکلک
پاسخ : امین جون چی چیه؟ درضمن مرسی که دلمونشکوندی و نظر دادی!


کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 13
  • کل نظرات : 27
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 8
  • آی پی دیروز : 10
  • بازدید امروز : 6
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 6
  • بازدید ماه : 6
  • بازدید سال : 24
  • بازدید کلی : 316
  • کدهای اختصاصی
    <::P align=center>